کوروش کوه نورد
سلام دوستای خوبم
روز جمعه بابا جون کوروش کلاس داشت تا بعد اظهر ما هم توی خونه بودیم
ساعت ٢ بود که عمه کوروش زنگ زد و گفت بریم بیرون و منم گفتم ما
نمیتونیم بیایم چون بابا جون کلاس داره کوروش فهمید و دیگه ول نکرد
گفت من میخوام برم بیرون زنگ زد به بابا و گریه که من میخوام برم
از اونجای که کوروش همیشه برنده میشه بابا جون هم دلش
نیومد و گفت کلاس بعد اظهر رو نمیرم زنگ بزن و بگو ما هم میایم
منم که زیاد دوست نداشتم برم بنا به دلایلی که بعضی ها میدونن
ولی به خاطر کوروش مجبور شدم برم تا به پسرم خوش بگذره
مادر شدن خیلی سخته باید یه جا های همش اینجوری باشی
خلاصه رفتیم بنا به درخواست کوروش و باباجونش کوه
و کوروش حسابی از کوه بالا رفت و منم همراهشون رفتم
دیگه زیاد تو جمع صمیمانه نبودم
اینجا هم حیاط زیبا همراه با آفتاب زیبا
فداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااات بشم
قربون اون لبخند کجت بشم عزیزم این شکلک رو خود کوروش گذاشته
عاشق این شکلکه
من بی تقصیرم کار کوروش این شکلکها
کوه نوردان خسته در حال استراحت کوروش و محمد حسام
عین مامانش عاشق این شکلک شده
پسرم عزیزم من خوشحالم به شادی تو به لبخند تو به نگاه مهربون تو
همیشه شاد باش گلم همیشه بخند و از کودکی ات لذت ببر عزیزم
مامان و بابا عاشقانه دوستت دارن وبرایت بهترینها رو آرزو میکنن