کوروش کوه نورد
سلام دوستای خوبم روز جمعه بابا جون کوروش کلاس داشت تا بعد اظهر ما هم توی خونه بودیم ساعت ٢ بود که عمه کوروش زنگ زد و گفت بریم بیرون و منم گفتم ما نمیتونیم بیایم چون بابا جون کلاس داره کوروش فهمید و دیگه ول نکرد گفت من میخوام برم بیرون زنگ زد به بابا و گریه که من میخوام برم از اونجای که کوروش همیشه برنده میشه بابا جون هم دلش نیومد و گفت کلاس بعد اظهر رو نمیرم زنگ بزن و بگو ما هم میایم منم که زیاد دوست نداشتم برم بنا به دلایلی که بعضی ها میدونن ولی به خاطر کوروش مجبور شدم برم تا به پسرم خوش بگذره مادر شدن خیلی سخته باید یه جا های همش اینجوری باشی خلاصه رفتیم بنا به درخواست کوروش و ...
نویسنده :
مامان کوروش
23:49